شخصی را به جهنم می بردند
در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد
ناگهان خدا فرمود :
او را به بهشت ببرید
فرشتگان پرسیدند چرا ؟
پروردگار فرمود :
او چند بار به عقب نگاه کرد .....
او امید به بخشش داشت
حالا من رفتم از یه آدم مثه خودم معذرت خواهی کردم گفتم ببخشید منتشو کشیدم ولی اون رفت.یعنی فکر میکرد از خدا بالاتره؟ خدا که دیگه بالاتر از اون هیچ نیرویی وجود نداره! ازم پرسید واسه چی اومدی جلو خونمون در جواب گفتم واسه دل خودم. یعنی حتی نمیخواست منو ببینه. چیه که ما آدمها یه وقتایی خیلی خود خواه میشیم . من اگه اشتباهی هم کرده بودم رفتم تا واسه آخرین بار نگاهش کنم و از دلش دربیارم ولی اون...
این خاطرات لعنتی دست از سرم بر نمیداره و این جمله که دیگه احساس میکنم همه شخصیتمو لگد مال کرده: تو ارزش هیچی نداری!!!
با یه چرا به بزرگی کره زمین که با امروز ۶ روز میشه هی عذابم میده!
دنبال مقصر نمیگردم چون میدونم خودم مقصر بودم . اما تو چرا؟ تو که فکر کردم واسه دوستات آخر مرام و معرفتی. البته بودی من دوستت حساب نشدم.
یادت رفته همه لحظه های قشنگمونو؛ نادیده گرفتی علا قه منو و با ۱ بهانه رفتی :آخرش که چی!!
میدونم الان با دوستات داری خوش میگذرونی یا شایدم با یه نفر مث من.حتما همون حرفایی که به من زدی به اونم میگی تا نکنه...
دنیارو میبینی چقدر کوچیکه و بی ارزش؟ اون هفته مثه این موقع دلم داشت لک میزد عصر بشه بگم با هم بریم بیرون الان میدونم حق ندارم بیام ببینمت!
مگه من چی کار کردم؟ چی گفتم که گفتی پل پشت سرتو خراب کردی؟ یعنی من اینقدر بد بودم و تحملم میکردی؟!!
چی به سر من میاد مهم نیست مهم اینه که تو بخندی حتی با غریبه ولی من میبینم و از دور میگم : گلم خوشبخت باشی
هیچ کس اشکی برای ما نریخت .
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرف:
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
سلام
خیلی وقته اینجا هیچی ننوشتم راستش نه وقتشو داشتم نه حوصله اما الان که بیشتر از همیشه احتیاج دارم با یک نفر دردو دل کنم یک نفر که منو نشناسه و باهاش چشم تو چشم نشم شاید واسه مدتی اینجا بهترین جا باشه واسه خالی کردن هرچی تو دلمه.
چشمامو باز کردم دیدم همه چی تموم شده! من اینقدر ضعیف نبودم چی شده که بین هیاهوی مغز و عقلم نمیتونم راه درستو انتخاب کنم؟ عاشق شدم اما خفه وندم نکنه از دست بدمش اما ان نخواست از نگام فهمید و چون ترسید از نمیدونم چی تنهام گذاشت. به خاطرش با هر کس و نا کسی جنگیدم تا...
عاشقی حماقته میدونم شاید بگی تو مملکت گل و بلبل عاشقی کجا بود؟! اما تو جای من نبودی شب به یاد آدمی که ازت ۲۲۰ کیلومتر دوره با گریه نخوابیدی تا شاید ته هفته بیای ببینیش. عدل خدا کجاست؟ اگه قراره یه نف فقط دل ببنده و اون یکی بعد از ۱ سال و ۳ ماه بگه آخرش که چی ؟! همین جا تموم بشه بهتره! پس چرا خدا ماها رو سر راه هم قرار داده؟
حرفهام تو دلم سنگینی کرد نتونستم همه رو بگ خودت میدونی منم بهتر از تو میدونم واسه چی تنهام گذاشتی چون دیگه موقعیتی مثه قبل ندارم دیدی با من بودن فایده نداره؟!
هرچی فکر میکنم نمیبینم پلی پشت سرم خراب کردم با بی مهری حرف زدی با بی تفاوتی سر کردی که نکنه؟ ولی ...
واسه تو همه چی تمومه چون دل نبستی که الان بخوای دل بکنی ولی به خداوندی خدا قسم نمیدونم چطوری فراموش کنم همه لحظه هایی که بهم گذشته. لحظه هایی که فقطط خدا میدونه و بس. آره ایندفعه میخوام گریه کنم. مرگ داره هر روز بهم نزدیک تر میشه ولی تا امروز اینقدر ناراحت نبودم حتی وقتی دکتر سیتیاسکن مغزمو داد دستم. اون موقع به خودم قول دادم به خاطر مامان و بابا به خاطر تو فراموشش کنم و زندگی کنم.ولی الان حتی انگیزه خوردن هم ندارم چه برسه به زندگی.
کدوم آدم حسودی علاقه من به تورو نظر کرد که از هم جدا شدیم؟
مواظب خودت باش.
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو . یا دل از دیده تو سیر شود بعد برو .
تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند . صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو.
پ ن: می ترسم چشمامو یه صبح باز کنم تورو نداشته باشم. تویی که حالا شدی بخشی از وجودم.