دوباره سلام!

سلام

ببخشید این مدت اصلا وقت نشد بیام اینجا ۲ کلمه حرف بزنم. دلم خیلی وقتها گرفت ولی امکانات اون لحظه ها وجود نداشت بیام بنویسم.

مثلا ۳ شنبه امتحان دارم ۱۰ نمره از پایان ترم هنوز لای جزوه رو بازنکردم!

این ترم رسما زدم به در بیخیالی.راستش اینقدر مشغله ذهنی دارم دیگه به درس نمیرسم.

امشب نشستم همه پستای قبلی رو ۱ دورخوندم.چه روزهای قشنگی بود. من بودم و یه حس پاک یه دنیا عشق که هیشکی ازش خبر نداشت به جزخدایی که در همین نزدیکیست.

۲ روزه دارم فکر میکنم چرا بعضیها اینقدر بی احساس میشن بعضیها اینقدر احساساتی؟

۲ روزه دارم فکر میکنم چرا ما آدما گاهی میدونیم طرف اصلا دوستمون نداره ولی سر خودمون کلاه میذاریم و به اصطلاح خودمون خودمون رو خر میکنیم؟

اشتباه میکنیم ٬دل آدمهارو میشکنیم ٬با احساسات پاکی که واسه اولین بار صادقانه و بی ریا واسه ما خرج شده بازی میکنیم و بعد با حرفهای سردمون لگدی به طرف میزنیم که بره بیفته اون سر دنیا نا نداشته باشه از جاش بلند بشه؟

چرا این روزها  کسی عاشق نمیشه؟ چرا با دل آدمها راحت بازی میشه ٬علایق ۱ آدم به تمسخر گرفته میشه نکنه فرق بین حیوون و آدم از بین رفته؟!!

۱ شعری ۱ جا دیدم امروز٬ که حرف دلم بود .الحق اگه این شاعرها نبودن گاهی زبان قاصر بود از بیان بعضی حرفها.

با آنکه تو را گرم کند سرد مباش ***
بر آنکه تو را شفا دهد درد مباش***
چیزی به جهان به زجوانمردی نیست ***
رسوای زمانه باش و نامرد مباش ***

*نمیدونم چرا ولی خیلی وقته ذوق و احساسم تو نوشتن از دست رفتن تا اطلاع ثانوی مجبورین همین چرت و پرت هارو تحمل کنید معذرت.

موفق و پایدار باشید بدرود.

 


سال نو مبارک

سلام

یه سلام به تازگی شب بوها به زلالی آب به گرمی آفتاب.

عیدتون مبارک. خوبین؟ خوشین؟سلامتین؟

انگار همین دیروز بود سال ۸۶ شروع شد! چقدر زمان زود میگذره.امیدوارم امسال سال خیلی خیلی خوبی واسه همه باشه.

عجب تعطیلاتیه ها! مدرسه میرفتیم بهمون پیک شادی میدادن اومدیم دانشگاه هنوز باید تکلیف عید داشته باشیم! دیگه به دبستانی ها هم تکلیف نمیدن به ما که میرسه آسمون می تپه!

کپل خان امروز رفت مسافرت.ان شااله به سلامتی بره و برگرده.دلم خیلی براش تنگ میشه):

تا برمیگرده باید یه جورایی خودمو مشغول کنم.داشتم فیلمه ۲ سه روز پیش کنار رودخونه رو میدیدم که احساس کردم دارم روز به روز بیشتر بهش علاقه مند میشم.

خوب در اولین فرصت برمیگردم و اون کلی حرفی که تو دلم سنگینی میکنه میگم براتون.

سال خوبی داشته باشین.

بدروود.

دلمشغولیهای من!

نمیدونم این پسر شجاع تا کی قراره اینقدری بمونه! قرار نیست بزرگ بشه؟ خانوم کوچولو با زبون بی زبونی میگه بیا منو بگیر ولی این عین خیالش نیست.اصلا این بابای پسر شجاع از صبح تا شب کار نداره همش نشسته پیپ میکشه تا پسر شجاع بیاد ازش سوالای  مسخره بپرسه؟!

کودکی گذشت با همه خوب و بدش و واسه منو تو فقط خاطراتش مونده.نوجوونی هم گذشت و حالا جوونی هم کم کم میگذره.

پسر شجاع که یک روز توجه منو به خودش جلب میکرد خانواده دکتر ارنست جیمبو ممول .... همه اینا یه روزی برام خیلی جذاب بودن و الان دیگه فقط میخندم به اون روزها که بزرگترین مشکلم این بود که مثلا این هفته فوتبالیستهارو کامل ندیدم!

بزرگتر که شدم بزرگترین مشکلم شد شاگرد اول شدن.یکم که گذشت بزرگترین مشکلم شد کنکور.

۱سال دیگه که بگذره اگه اتفاق بدی نیفته گوش شیطون کر! میشم خانوم مهندس! وارد شدن به دانشگاه اونم تو رشته مورد علاقه ام فکر شبو روزم بود سر در دانشگاه تهران حتی از تو اسکناس هم بهم چشمک میزد.اما نشد برم اونجا حالا به هر دلیلی قسمت!حکمت!

این روزها دارم دقت میکنم میبینم دیگه دلمشغولیهام یکی نیست.فقط درس یا فقط کار فقط مامان فقط بابا فقط دوستام فقط ارشد فقط ا....ر

این روزها همه چی با هم میان کنار هم تا مغزم سوت بزنه و گیج میشم.تازه اینم میدونم که هر مرحله که میگذره ادامه مسیر سخت تر میشه انگار هرکول مسابقه هم بزرگتر و قوی تر میشه!

بگذریم.

تا حالا شده با کسی باشی ولی همون لحظه که باهاشی دلت براش تنگ شده باشه؟!!

۵ شنبه اینطوری بودم .میخواستم حرف بزنم اما حرفی تو دهنم نمی اومد اما وقتی رفت دلم یه دنیا حرف واسه گفتن داشت.اونم فهمید که دلم گرفته مثله همیشه باهوش بودنش کار دستم داد.وقتی با انگشت گوشه چشممو پاک کرد وگفت ایجا اشکه!مجبورم کرد اولین دروغو بهش بگم گفتم نه! من خوبم خیلی خوب!